کمی آهسته تر شاید...نه محکم تر قدم بگذار
به شدت خسته ام از خود، به شدت خسته ام از تو
بیا ای جان بی ارزش، بیا دست از سرم بردار
خدا می داند ای مردم، دلم چون ساقة گندم
نمی رقصد بجز با گل، نمی میرد مگر با خار
نه با جن نسبتی دارم، نه از اقوام انسانم
مرا از من بگیر و دست موجودی دگر بسپار
خودت بنشین قضاوت کن اگر تو جای من بودی
چه می گفتی به این مردم، چه می کردی به این دیوار؟
خدایا گر چه کفر است این ولی یک شب از این شبها
فقط یک لحظه - یک لحظه - خودت را جای من بگذار
انقدر دلم غم داره که نمیدونم دیگه چی بنویسم تا خالی بشم فقط یه شونه میخام سر مو بزارم روش تا گریه کنم
اه اه