سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
JavaScript Codes
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به تو پیوسته دل از شبهای دراز - تمام زندگی من...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در خبر ضرار پسر ضمره ضبابى است که چون بر معاویه در آمد و معاویه وى را از امیر المؤمنین ( ع ) پرسید ، گفت : گواهم که او را در حالى دیدم که شب پرده‏هاى خود را افکنده بود ، و او در محراب خویش بر پا ایستاده ، محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگینى مى‏گریست ، و مى‏گفت : ] اى دنیا اى دنیا از من دور شو با خودنمایى فرا راه من آمده‏اى ؟ یا شیفته‏ام شده‏اى ؟ مباد که تو در دل من جاى گیرى . هرگز جز مرا بفریب مرا به تو چه نیازى است ؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام و بازگشتى در آن نیست . زندگانى‏ات کوتاه است و جاهت ناچیز ، و آرزوى تو داشتن خرد نیز آه از توشه اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى در آمدنگاه . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 17  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 127525
 
به تو پیوسته دل از شبهای دراز - تمام زندگی من...
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| پیوندهای روانه || تمام زندگی من [137]
[آرشیو(1)]


|| مطالب بایگانی شده || هفته دوم اسفند85
هفته سوم اسفند
نوشتهای پیشین
هفته چهارم اسفند
اولین برداشت 86

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || به تو پیوسته دل از شبهای دراز - تمام زندگی من...
رامین
احساسی مهربون عاشق

|| لوگوی وبلاگ من || به تو پیوسته دل از شبهای دراز - تمام زندگی من...

|| لینک دوستان من || اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
بی سرزمین تر از باد

|| لوگوی دوستان من ||








|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
به تو پیوسته دل از شبهای دراز
نویسنده: رامین(دوشنبه 85/11/30 ساعت 7:41 عصر)

به تو پیوسته دل از وحشت شبهای دراز
به تو پیوسته دل از تلخی دیدار شکست
به تو ای نغمه راز
به تو ای غنچه مست
به تو پیوسته دل آنجا ، که نه ...
نتواند که رهایی دهد از خویشتنم
به تو پیوسته دل آنجا ، که پی از جنبش درد
نیش پر کینه فرو برده چو ماری به تنم
به تو ای ساغر لبریز امید
به تو ای غنچه نیلوفر ناز
به تو پیوسته دل از ننگ درنگ
به تو پیوسته دل از رنج نیاز
وه چه بت ها ، که به شبهای گرانبار و خموش
غم دیرینه بر انگیخت از این جان تباه
من شوریده به یاد تو در این کلبه تنگ
دل افسرده رها کرده به پندار سیاه
وه چه شب ها ، که به بیغوله ناکامی سرد
پیش آینه شکستم غم تنهایی خویش
دست بر چانه ، در اندیشه تلخ ، از سر درد
رنگ جاوید زدم بر رخ رسوایی خویش
به تو پیوسته دل از ظلمت روز
به تو پیوسته دل از محنت شام
به تو ای گنج مراد
به تو ای رنج مدام !



نظرات دیگران ( )