به تو پیوسته دل از وحشت شبهای دراز
به تو پیوسته دل از تلخی دیدار شکست
به تو ای نغمه راز
به تو ای غنچه مست
به تو پیوسته دل آنجا ، که نه ...
نتواند که رهایی دهد از خویشتنم
به تو پیوسته دل آنجا ، که پی از جنبش درد
نیش پر کینه فرو برده چو ماری به تنم
به تو ای ساغر لبریز امید
به تو ای غنچه نیلوفر ناز
به تو پیوسته دل از ننگ درنگ
به تو پیوسته دل از رنج نیاز
وه چه بت ها ، که به شبهای گرانبار و خموش
غم دیرینه بر انگیخت از این جان تباه
من شوریده به یاد تو در این کلبه تنگ
دل افسرده رها کرده به پندار سیاه
وه چه شب ها ، که به بیغوله ناکامی سرد
پیش آینه شکستم غم تنهایی خویش
دست بر چانه ، در اندیشه تلخ ، از سر درد
رنگ جاوید زدم بر رخ رسوایی خویش
به تو پیوسته دل از ظلمت روز
به تو پیوسته دل از محنت شام
به تو ای گنج مراد
به تو ای رنج مدام !