مردی در مسافرت به خانه ای وارد شد که صاحب خانه نبود اما زنش درخانه بود. زن در کمال لطافت وجمال بود ومکرش بسیار. مرد در اتاقی نشسته بودومنتظر بود که صاحب خانه بیایدو مشغول خواندن کتابی شد به نام حیله النساء یعنی مکر زنان و آن کتاب را خودش نوشته بود. وقتی زن از او سوال کرد چه میخوانی برایش توضیح داد وزن تصمیم گرفت که حیله زنان را به او بنمایاند. بنابر این شروع کرد به عشوه گری در مقابل مرد که در همین موقع شوهرش زنگ یا در خانه رابه صدادرآورد. مرد گفت :ای وای چکنم هم اکنون شوهرت هردوی ما را خواهد کشت.زن گفت ناراحت نباش به داخل این صندوق برو هیچ اتفاقی نمی افتد.مرد چنین کرد و زن در خانه را گشود شوهرش داخل شد. شوهر از او سوال کرد که چرا در خانه را دیر باز کردی و زن گفت بیا تا برایت توضیح دهم..... چند ساعت پیش مردی به خانه ما آمد یکی دو ساعتی اینجا بود تا شما زنگ زدی. وقتی زنگ زدی او خیلی ترسید و من برای اینکه نترسد او را داخل این صندوق پنهان کردم . اکنون این کلید صندوق را بگیر و او را بیرون بیاور. همینکه شوهرش کلید را گرفت زن گفت:? یادم ترا فراموش? و چون با هم ازقبل جناق بسته بودند شوهر جناق را باخت و بخاطر شوخی خطرناکی که زن با او کرده بود دعوایش شد و از خانه بیرون رفت . زن فوری مرد غریبه رااز صندوق بیرون آورد و گفت زود فرار کن... درحالیکه مرد فرار میکرد زن به او گفت: که در حاشیه کتابت این داستان را هم اضافه کن....