سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
JavaScript Codes
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حالمان بد نیست - تمام زندگی من...
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهرى تو را از شهر دیگر بهتر نیست . بهترین شهرها آن بود که در آنت آسایش زندگى است . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 9  بازدید دیروز: 10   کل بازدیدها: 125702
 
حالمان بد نیست - تمام زندگی من...
 
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| پیوندهای روانه || تمام زندگی من [137]
[آرشیو(1)]


|| مطالب بایگانی شده || هفته دوم اسفند85
هفته سوم اسفند
نوشتهای پیشین
هفته چهارم اسفند
اولین برداشت 86

|| اشتراک در خبرنامه ||   || درباره من || حالمان بد نیست - تمام زندگی من...
رامین
احساسی مهربون عاشق

|| لوگوی وبلاگ من || حالمان بد نیست - تمام زندگی من...

|| لینک دوستان من || اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
بی سرزمین تر از باد

|| لوگوی دوستان من ||








|| اوقات شرعی ||


|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
حالمان بد نیست
نویسنده: رامین(دوشنبه 85/11/30 ساعت 7:56 عصر)

حالمان بد نیست غم کم می خوریم کم که نه هر روز کم کم می خوریم
اب می خواهم سرابم می دهند .عشق می ورزم عذابم میدهند
خود نمی دانم کجارفتم به خواب از چه بیدارم نکردی ؟افتاب!
خنجری بر قلب بیمارم زدند .بی گناهی بودم ودارم زدند
دشنه ای نامرد بر پشتم نشست .از غم نا مردمی پشتم شکست
سنگ را بستند و سگ ازاد شد .یک شبه بیداد امد داد شد
عشق اگر اینست مرتد می شوم . خوب اگر اینست من بد می شوم
بس کن ای دل نا بسامانی بد است !کا فرم دیگر مسلمانی بس است
در میان خلق سر در گم شدم.عاقبت الوده مردم شدم
بعد از این با بی کسی خو می کنم .هر چه در دل داشتم رو می کنم
نیستم از مردم خنجربدست بت پرستم.بت پرستم .بت پرست
بت پرستم بت پرستی  کار ماست .چشم مستی تحفه بازار ماست
درد می بارد چو لب تر می کنم .طالعم شوم است باور می کنم
من که با دریا تلاطم کرده ام راه دریا را چرا گم کرده ام
قفل غم بر درب سلولم نزن .من خودم خوش باورم گولم نزن
من نمی گویم که خاموشم نکن .من نمی گویم فراموشم نکن
من نمی گویم که با من یار باش .من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم!دگر گفتن بس است.گفتن اما هیچ نشنفتن بس است
روز گارت باد شیرین شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
اه:در شهر شمایاری نبود .قصه هایم را خریداری نبود
وای رسم شهرتان بیداد بود .شهرتان از خون ما اباد بود
از درو دیوارتان خون میچکد.خون من !فرهاد!مجنون میچکد
خسته ام از قصه های شومتان .خسته از همدردی مسمومتان
اینهمه خنجر دل کس خون نشد اینهمه لیلی کسی مجنون نشد
اسمان شهرتان خالی شد از فریادتان .بیستون در حسرت فرهادتان
کوه کندن گر نباشد پیشه ام بویی از فرهاد دارد تیشه ام
عشق از من دور وپایم لنگ بود قیمتش بسیار ودستم تنگ بود
گر نرفتم هر دو پایم خسته بود تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مرا وا کرد ؟نه
فکر دست تنگ مرا کرد؟نه
هیچ کس از حال ما پرسید ؟نه
هیچ کس اندوه ما را دید؟نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت.هر که باما بود از ما می گریخت
چند روزیست حالم دیدنیست .حال من از این وان پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم .گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت.یک غزل امد که حالم را گرفت
ما ز یاران چشم یاری داشتیم.خود غلط بود انچه می پنداشتیم

 

اینجا میخام ازدوستای نازنینم اجی سارا واجی مستانه و اقا ماکان که منو در بهترکردن وبلاگ یاری دادن تشکرکنم

مرسی دوستان خوبم



نظرات دیگران ( )